به جای پاهای زن نگاه کرد ... هر لحظه به جای پای زن اضافه می شد و زن دورتر ... روی برف های سفید نور خورشید جای پاهای زن را درخشان تر می کرد ... و حال او فقط جای پا می دید که سفید سفید است ... و ... جای پا وجود دارد ولی اثری از زن نیست ...
روزها گذشته است
حال زن برگشته است تا شاید جای پاها را پر کند که شاید خالی نباشد ... تا بفهند که جای پا برای کیست و کسی آن را پر نکرده باشد ... ولی دریغ که جای پاهای سفید یخ بسته و کوچک شده اند و اثری از او نیست ... فقط ... فقط ... یک آدم برفی به درخت تکیه کرده ... آنجا جای مردی بود ... نه آدم برفی ...